در شهر کوچکی به نام روزگار، یک خوراکی خوشمزه به نام کیکی وجود داشت. کیکی یک کیک با طعم و بوی بینظیر بود و همه در شهر از آن لذت میبردند. اما یک روز، کیکی تصمیم گرفت که با استفاده از پیامکها، خودش را به جوانان شهر معرفی کند و بیشتر محبوبیت بیابد
کیکی با کمک صاحب کافیشاپ محلی، یک کمپین پیامکی راه اندازی کرد. او شماره همراه خود را در تابلوی کافیشاپ قرار داد و به جوانان دعوت کرد تا با ارسال پیامک به شماره او، یک برگه تخفیف برای خرید کیک دریافت کنند.
پیامکها به سرعت در سراسر شهر منتشر شدند و جوانان با همدیگر از این کمپین بحث و گفتگو کردند. هر روز، پیامکهای جدیدی ارسال میشد که برای خرید کیک با تخفیف بیشتری دعوت میکرد. این پیامکها باعث تحریک اشتها و تمایل جوانان به سمت خرید کیک شد.
جوانان شهر با هیجان به کافیشاپ محلی رفتند و با ارائه برگههای تخفیف، کیکهای خوشمزه را تهیه کردند. طعم لذیذ و عالی کیکی باعث شد تا این جوانان به دوستان و خانوادههایشان درباره این کیک فوقالعاده صحبت کنند و آنها را به خرید آن تشویق کنند.
پس از مدتی، کیکی به یکی از جوانان پیامکی ارسال کرد و از او خواست که داستان خرید کیک و تجربههایش را با دوستانش به اشتراک بگذارد. جوان توافق کرد و داستان را بازگو کرد.
این داستان باعث شد که بیشتر جوانان به فروشگاه کیکی سر بزنند و خوراکیهای دیگری را نیز تهیه کنند. این پیامک و داستانهای به اشتراک گذاشته شده باعث افزایش محبوبیت کیکی و افزایش فروش او شد.
به این ترتیب، با استفاده از پیامک و داستان، کیکی توانست محبوبیت خود را در شهر روزگار افزایش دهد و مردم را به خرید خوراکیهایش ترغیب کند.